چشمان عاشقم در انتظارند ...

به خدا نمیدونی چه عذابیه وقتی از چند ماه قبل هر روز بهت گوشزد میشه که کسی که انقدر دوسش داری ، کسی که همه زندگیت شده رو فقط تا چند وقت دیگه میتونی ببینی، بعدش دیگه حتی دیدنش هم محاله،عاطفه چرا فقط شرایط خودتو میبینی؟ خوب یه ذره به منم نگاه کنی بد نیستا !!! به خدا من شرایط تو رو درک میکنم ولی خواهش میکنم تو هم شرایط منو درک کن!خواهش میکنم! چرا هیچی نمیگی؟ لااقل حرف بزن یه کم آروم بشم! به خدا نمیخواد از چیزی نگران باشی ، به خدا من نمیخوام که باهات کل کل کنم که! تو رو خدا تو هم یه چیزی بگو من خسته شدم از بس گفتم! تو هم یه چی بگو دیگه؟ تو رو خدا گوشیتو روشن کن !چرا آخه باهام این کارو میکنی؟ به خدا من نمیخوام فقط جواب تو رو بدم که میترسی نظر بزاری که!! بیا مثلا همون نظر که گذاشتی و به سودابه جواب دادی! مگه من چیزی به تو گفتم که میترسی نظر بزاری؟حتی تشکر هم  کردم! تو بگو من چیکار کنم تا تو هم حرف بزنی قول میدم انجام بدم؟

پ ن : راستی چرا جواب سوالمو دیروز ندادی؟!

سوختم باران بزن شاید تو آرومم کنی ...

شغل شریفی ست

سوختن;

برای او

که لحظه ای حتی

برایت تب نکرد!!!

تو دنیای منی ...

عاطفه قربونت برم، دلت نمیسوزه واسه من؟ به خدا دیگه نا ندارم! تو رو خدا کمکم کن!

دوست داری چه بلایی سرم بیاد؟میخوای چی کارم کنی؟ به خدا اگه میتونستم اصلا از تو نمیخواستم! آخه دوست ندارم ناراحتت کنم،ولی خوب چیکار کنم وقتی هیچ راهی ندارم؟ میبینی همین جور روزا و سال ها دارن میگذرن ولی من هنوزم مث سابق دوست دارم، با همه بی محلی هایی که بهم کردی، به خدا اگه میتونستم که مرض نداشتم بیام این همه خواهش کنم و تو و خودم رو عذاب بدم که ! خوب نمیتونم که این کارا رو میکنم دیگه!!! به خدا اصلا فکرش نمیکردم یه روزی از یه نفر تو زندگیم این همه خواهش و اصرار کنم !!!! اصلا همچین چیزی تو مخیلم نمیگنجید!!! تو رو خدا به خاطر خدا کمکم کن! یادمه میگفتی دوست نداری کسی داود رو این طور اذیت کنه!! حالا منم مث داود به خدا چطور دلت میاد این همه اذیت بشم؟ میدونم، به خدا شرایطت رو میدونم، به خدا منم بهت حق میدم ، به خدا من کاملا درکت میکنم !!! چرا فک میکنی من فقط خودمو میبینم؟ من میدونم چه شرایطی داری ولی تو رو به همون خدا یه نیم نگاهی به شرایط منم بکن، ببین که هیچ جوری نمیتونم فراموشت کنم، ببین که تا آخر عمرم باید هر روز بشینم دعای مرگ کنم ...

پ ن : نگفتی کی میری خونه واسه عمل مامانت؟چیکار میکنی؟

به خدا کم آوردم کمکم کن ...

عاطفه تو رو خدا تموم کن این کارتو ، به خدا دارم ذره ذره خرد میشم، خواهش میکنم تحریم چشماتو تموم کن، به قدر کافی شکنجه شدم، به خدا قسمت میدم تمومش کن، دارم داغون میشم ، نمیدونم چی بگم فقط میدونم باید ازت بخوام کمکم کنی، میدونم تو میتونی،پس خواهش میکنم کمک کن! دارم میمیرم! عاطفه تو که این طور نبودی که؟!! تو زود میبخشیدی، تو خیلی مهربون بودی دلت نمیومد اذیت بشم!چرا داری این کارو میکنی؟چه طور دلت اومد باهام این کارو کنی؟ به خدا من دیگه طاقت ندارم!به خدا دارم خرد میشم کمکم کن! تو رو به خدا یه کاری کن نذار اینجوری نابود بشم!مگه جرمم چیه؟ من فقط دوست دارم،کار دیگه ای که نکردم آخه ،این که جرم نیست!! تو رو به خدا کمک کن! ببین پارسال گفتی 2 سال دیگه الان 1 سالش هم گذشت اگه قرار بود فراموش کنم لااقل یه کم الان فراموش کرده بودم که!! به خدا سال دیگه هم میرسه و هنوز همینه! باور کن دارم راست میگم، من فقط دوست دارم کار اشتباهی که نکردم آخه که الان باید این جور تقاص پس بدم، خواهش میکنم کمک کن تو رو به خدا!

عاطفه راستي عمل مامانت چي شد؟ كي هست؟ عقب افتاد؟

دعا ميكنم ايشالله زود خوب بشه!

نمی دونی چقد دوست دارم ...

سلام خوبی؟ اون وقت میگی چرا حالتو میپرسم، چرا نگران میشم، آخه خودت بگو الان چند روزه ازت هیچ خبری ندارم؟ نه دیدمت و نه حتی تو ازت خبری هست، آخه خوب معلومه دلم تنگ میشه دیگه!!!

آهان راستی یه چی میخواستم بگم: یادته سال پیش دقیقا روز 14اسفند اومده بودی بلاگ و چی نوشته بودی واسه من؟ در راستای اینکه به من بفهمونی که با گذشت زمان فراموشت میکنم؟ خوب این نظری بود که گذاشته بودی

"آخه من چی بهت بگم آقای مهندس .
یه بار دیگم گفتم که اینجوری عذابم میدی . همین که میگی نمیتونم بدرسم همین که عین بچه ها میگی ممکنه یه بلایی سر خودم بیارم همین که میگی نمی تونم فراموش کنم ، اینا خیلی نگرانم میکنن
بابا جون هرکی که دوسش داری لطفا این کارارو نکن .
گفتم میگذره میره و تو وقتی یاد این کارات میفتی خندت میگیره ، مطمين باش .
مثال عینی برات زدم (داییم) !
این وبلاگ اگه همینجوری پابرجا بمونه خودم 2 سال دیگه واست کامنت میذارم میگم دیدی مهندس ؟ دیدی همش رد شد رفت ؟"

می خواستم یادآوری کنم یک سال از اون دو سالی که گفته بودی گذشت و هیچی هم عوض نشده!! مطمئنم یک سال دیگه هم که بگذره بازم اوضاع همینه!! و میخواستم بگم یادت باشه سال دیگه بیای نظر بزاری اونوقت ببینم تو درست میگفتی یا من که میگفتم نمیشه؟ می خواستم بگم حتما بیای یادت نره چون من به شدت منتظر اون روز هستم!! ولی الان فک کنم خودت هم اگه یه کم روراست باشی حرف منو قبول داری!! پس خواهش میکنم بی جهت انقدر عذابمو طولانی نکن! ببین واقعا با گذشت زمان هیچی حل نمیشه!! من نمیدونم دیگه چه جوری باید بگم تا باور کنی؟ این هم از یه راه جدید خوبه دیگه؟ اینم راه تو که هنوزم فکر میکنی با گذشت زمان فراموشت میکنم!! ببین نمیشه!! چرا قبول نمیکنی؟ تو رو خدا این عذابو تمومش کن!! من دیگه طاقت ندارم!!خواهش میکنم...

لازم نيست مرا دوست داشته باشی

من تو را

به اندازه‌ی هر دومان

دوست دارم

گل سرخی برای محبوبم

" جان بلانکارد " از روی نیمکت برخاست لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری بایک گل سرخ.
از سیزده ماه پیش دلبستگی‌اشبه او آغاز شده بود. از یک کتابخانه مرکزی در فلوریدا، با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود، اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه شیفته یادداشتهایی با مداد، که درحاشیه صفحات آن به چشم می‌خورد. دست خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هوشیار و درون بینو باطنی ژرف داشت در صفحه اول "جان" توانست نام صاحب کتاب را بیابد:
" دوشیزه هالیس می نل "
با اندکی جست و جو و صرف وقت او توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند.
"جان" برای او نامه ای نوشت و ضمن معرفی خود از او درخواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد. روز بعد جان سوار کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود . در طول یکسال و یک ماه پس از آن ، آن دو بتدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند . هر نامه همچون دانه ای بود که بر خاک قلبی حاصلخیز فرو می افتاد وبه تدریج عشق شروع به جوانه زدن کرد.
" جان " درخواست عکس کرد ولی با مخالفت " میس هالیس " روبه رو شد. به نظر هالیس اگر "جان" قلباً به او توجه داشت دیگر شکل ظاهری‌اش نمی توانست برای او چندان با اهمیت باشد. ولیسرانجام روز بازگشت "جان" فرارسید آنها قرار نخستین ملاقات خود را گذاشتند :
" 7 بعد ازظهر در ایستگاه مرکزی نیویورک "
هالیس نوشته بود : " تو مرا خواهی شناخت از روی گل سرخیکه بر کلاهم خواهم گذاشت."
بنابراین رأس ساعت 7 "جان" به دنبال دختری می گشت که قلبش را سخت دوست می‌داشت اما چهره اش را هرگز ندیده بود. ادامه ماجرا را از زبان خود جان بشنوید:
" زن جوانی داشت به سمت من می‌آمد، بلند قامت و خوش اندام، موهای طلایی‌اش در حلقه‌های زیبا کنار گوش‌های ظریفش جمع شده بود، چشمان آبی رنگش به رنگ آبی گل‌ها بود، و در لباس سبز روشنش به بهاری می‌مانست که جان گرفته باشد. من بی اراده به سمت او قدم برداشتم، کاملاً بدون توجه به این که او آن نشان گل سرخ رابر روی کلاهش ندارد. اندکی به او نزدیک شدم . لب هایش با لبخند پرشوری از هم گشوده شد, اما به آهستگی گفت "ممکن است اجازه دهید عبور کنم؟" بی‌اختیار یک قدم دیگر به او نزدیک شدم ودر این حال میس هالیس را دیدم. تقریباً پشت سر آن دختر ایستاده بود. زنی حدوداً 40 ساله با موهای خاکستری رنگ که در زیر کلاهش جمع شده بود. اندکی چاق بود و مچ پایش نسبتاکلفتش توی کفش‌های بدون پاشنه جا گرفته بودند.
دختر سبز پوش از من دور می شد، من احساس کردم که بر سر یک دوراهی قرارگرفته ام. از طرفی شوق وتمنایی عجیب مرا به سمتآن دختر سبز پوش فرا میخواند و از سویی علاقه ای عمیق به زنی که روحش مرا به معنای واقعی کلمه مسحور کرده بود، به ماندن دعوتم می کرد.
او آن جا ایستاده بود با صورت رنگ پریده و چروکیده اش که بسیار آرام و موقر به نظر می رسید وچشمانی خاکستری و گرم که از مهربانی می درخشید. دیگر به خود تردید راه ندادم. کتاب جلد چرمی آبی رنگی در دست داشتم که در واقع نشان معرفی من به حساب می آمد، از همان لحظه فهمیدم که دیگر عشقی در کار نخواهد بود.
اما چیزی به دست آورده بودم کهارزشش حتی از عشق بیشتر بود. دوستی گرانبهایی که می توانستم همیشه به آن افتخار کنم.
به نشانه احترام و سلام خم شدم و کتاب را برای معرفی خود به سوی او دراز کردم. با این وجود وقتی شروع به صحبت کردم از تلخی ناشی از تأثری که در کلام مبود متحیر شدم:
من "جان بلانکارد" هستم و شما هم باید دوشیزه می نل باشید. ازملاقات شما بسیار خوشحالم. ممکن است دعوت مرا به شام بپذیرید؟
چهره آن زن با تبسمی شکیبا از هم گشوده شد و به آرامی گفت: فرزندم من اصلا متوجه نمی‌شوم ! ولی آن خانم جوان که لباس سبز به تن داشت و هم اکنون از کنار ما گذشت از من خواست که این گل سرخ را روی کلاهم بگذارم و گفت که اگر شما مرا به شام دعوت کردید باید به شما بگویم که او در رستوران بزرگ آن طرف خیابان منتظر شماست. او گفت که این فقط یک امتحان است !

میخواهى بروى؟

میخواهى بروى؟

بهانه میخواهى؟

بگذار من بهانه را دستت دهم...

برو و هر كس پرسيد بگو:

لجوج بود... هميشه سرسختانه عاشق بود.

بگو فرياد میكرد... همه جا فرياد میكرد فقط مرا میخواهد.

بگو دروغ میگفت... میگفت هرگز ناراحتم نكردى.

بگو درگير بود... هميشه درگير افسون نگاهم بود.

بگو او نخواست... نخواست كسى جز من در دلش خانه كند.

اينهمه بهانه برايت آوردم...

حالا اگر میخواهى

برو...

به سلامت.


ارسالی از behtar_nashnac_mano

با چشای گریون از تو می خونم..

عاطفه نمیدونم اصلا میای سر بزنی یا نه !! ولی مینویسم چون چه بیای چه نیای، چه تو دوسم داشته چه نداشته باشی ولی من دوست دارم، من خیلی هم دوست دارم! هیچ کاری هم نمیتونم کنم! هیچ جور نمیتونم فراموشت کنم، تو اگه اعتقاد داری که میتونم پس بیا بهم بگو چه جوری؟ ولی مطمئنم خودت هم قبول داری حرفمو !! آره قبول داری ،اصلا خودت هم گره خودت گفتی که حرفامو قبول داری، یادمه!! ولی ازت میخوام حالا که تو هم قبول داری پس یه کاری کن دیگه؟ دلت میاد من اینجا تلف شم و تو هیچ کمکی بهم نکنی؟ میدونی هیشکی حالمو نمیدونه،هیشکی! آخه من که به هیشکی نمیتونم بگم چه مرگمه که!! فقط تو میدونی ، فقط تو!! پس خواهش میکنم به کسی که تنها مونسش تو هستی کمک کن و رهاش نکن به امان خدا، نگو هرچه باداباد!! به خدا تو میتونی کمکم کنی، تو میتونی منو از این شرایط بیرون بیاری، و البته فقط هم تو میتونی و نه هیچ کس دیگه ای! به خدا خیلی وقته دیگه طاقتم تموم شده،انقدر عذابم نده، من بدبخت رو هم که اجازه نمیدی هیچ کاری کنم!! حتی حالتو اگه بپرسم میگی چرا پرسیدی؟؟؟ به تو چه ربطی داره؟؟؟ ولی به خدا نمیتونم،چه جوری بگم آخه؟ به خدا اصلا تو بگی مگه میشه یه نفر 4 سال خودشو درگیر یه نفر کنه که واقعا دوسش نداره؟!! مطمئن باش اگه کسی این کارو کرده و 4 سال از بهترین سال های زندگیش رو به پای یه نفر سوخت مطمئن باش واقعا اونو دوست داره، اصلا هیچ دلیل دیگه ای وجود نداره که یه نفر همچین کاری کنه که!! دلیلی نداره بخواد دروغ بگه که!! 4سال حرف کمی نیستا!!! به خدا همین جور که این 4 سال حتی یه لحظه هم نتونستم فراموشت کنم بقیه عمرم هم همینجوره!! تو کمکم نکنی مث یه مرده متحرک هستم که فقط جسمش زنده است و روحش خیلی وقته که مرده!!

با چشای گریون از تو می خونم..
کاش دوباره بگی پیشت می مونم..
من از این جدایی دلم می گیره ..
دلم می گیره...

آرزویم همه سر سبزی تو ...

عاطفه به خدا میبینی به چه روزی افتادم؟ میبینی بزرگترین آرزوم مرگ شده! چرا باهام این کارو می کنی؟ به خدا منم آدم منم دوست دارم زندگی کنم ولی وقتی هیچ جوری نمیتونم زندگی کنم به این فکر میافتم!! خوب دیگه راهی ندارم آخه !! به خدا تو همه زندگیم شدی ، من نمیتونم بدون تو باشم، نمیتونم فراموشت کنم ، نمیتونم ... به خدا هر کاری کردم نتونستم، خودت هم که شاهدی! خودتم میدونی اینا رو! من خودمو به هرکاری زدم زدم ، یه هر چیزی مشغول کردم، حتی تابستونا 3 ماه اصلا ازت خبری هم نداشتم ولی باز یه ذره حضورت تو رویای من کم نشد!!! حتی یه ذره!! من حتی اگه بعد دانشگاه هم دیگه اصلا تو رو نبینم باز نمیتونم فراموشت کنم! به خدا دارم راست میگم ، تو خودت هم این حرفمو قبول داری مطمئنم! تو خودت هم هر کاری به ذهنت میرسید رو انجام دادی تا من بیخیال بشم ولی نشدم، تو خودتم دیگه هیچ راهی به ذهنت نمیرسه درسته؟ پس از من چه توقعی داری دیگه؟ من چه جوری فراموشت کنم وقتی نمیتونم؟وقتی واقعا نمیتونم؟ به خدا این راهش نیست که حالا که میبینی نمیتونی کمکم کنی منو تنها بذاری ، خدا میدونه بعد تو چی به سرم بیاد!! فقط خدا میدونه!! من همه جوره تلاش خودمو کردم ولی وقتی نمیشه دیگه نمیشه باید قبول کرد که من نمیتونم تو رو فراموش کنم! تو شاید با این کارت تا آخر دانشگاه که چند ماه هم بیشتر نمونده عذاب بکشی و فوقش حالا چند وقت هم بعد دانشگاه و بعدش همه چیو فراموش میکنی! حتی اسم منم یادت میره! ولی من چی؟من تا یه عمر باید این عذابو تحمل کنم! تا یه عمر همش باید بشینم فکر کنم!همش تا یادم بهت میوفته باید بشینم گریه کنم! به خدا این رسمش نیست که تا آخر زندگیم همه چی کوفتم بشه! از هیچی لذت نبرم، هیچ کاریو با علاقه انجام ندم ، از هیچ چیزو هیچ کس خوشم نیاد ، واسه چی؟ واسه اینکه تو حاضر نیستی حرف راستمو که خودت هم قبولش داری رو قبول کنی ...

دارم میرم از این خونه

حس میکنم که یه بیماری لاعلاج گرفتم و چند ماه دیگه بیشتر زنده نیستم!!نمیدونم چی ولی این حس رو دارم!! همش حس میکنم آخرین روزای زندگیم هسست! نمیدونم شاید هم توهم زدم و از بس بهش فکر کردم کم کم داره باورم میشه ولی هر  چی هست اگه واقعا اتفاق بیوفته خیلی خوبه .. دیگه از همه چی راحت میشم ، دیگه نمیخواد صب تا شب و شب تا صب بشینم زار بزنم و خواهش کنم که قبول کنی ولی بازم تو حرفمو قبول نکنی و همش حرف خودتو تکرار کنی، من که خودمو به هر دری زدم تو محلم نزاشتی دیگه چی کار باید میکردم که نکردم؟! شاید اینجوری واسه دوتامون بهتر باشه! اینجوری تو دیگه نمیخواد عذاب بکشی از دست اصرار های من، نمیخواد از ترس من گوشیتو خاموش کنی تا مبادا یه وقت من اس بدم!! دیگه خیالت راحته که من نیستم تا ازت اصرار و خواهش و تمنا کنم !! من نیستم که اعصابت بهم بریزه!!! آره اینجوری فک کنم خوب باشه! شاید اصلا چیزی هم که تو میخوای همینه و من تا حالا متوجه نشدم! به هر صورت فقط دوست دارم زودتر این اتفاق بیوفته که من دیگه از همه چی بریدم! از زندگی بی تو اصلا خوشم نمیاد! میدونی شایدم دلم واسه خدا تنگ شده نمیدونم! شاید دلم میخواد برم زودتر اونو ببینمش ! آخ نمیدونی چقد حرف دارم که باهاش بزنم، همه حرفایی که تو گلوم گیر کرده رو به اون میتونم بزنم، هر چی آماده کرده بودم تا به تو بگم هم میتونم با اون بگم ... تو هم قول بده واسم دعا کنی زودتر برم باشه؟ تو میگی نمیتونی با من باشی ولی میتونی لااقل یه دعا واسم کنی که ؟ نگو که اینم نمیتونی که باورم نمیشه!
دارم از این خونه می رم تو فقط منو دعا کن ...

به خدا دست خودم نیست اگه خیلی دوست دارم ...

عاطفه خوبی؟ به خدا من دست خودم نیست اگه نگرانتم!! خوب یه لحظه که ازم جدا شی دلم تنگ میشه!! انقد دلم تنگ میشه که میخوام بشینم زار بزنم!! به خدا اگه اون دفعه حالتو پرسیدم فقط نگرانت بودم، دست خودم نبوده! به خدا خدیجه هم هیچ کاری نکرده! به خدا هیچی به من نگفته! تو رو خدا اون از دست اون ناراحت نباش! همش تقصیر من بود! من بودم که حالتو از اون پرسیدم! من بودم که پرسیدم میدونه چرا تو جواب میدی یا نه !آخه دلم طاقت نمیاره!! به خدا نمیتونم! همش دلم پیش تو هست! راستی اون بنده خدا هم چیزی به من نگفتا !! تو رو خدا از اون ناراحت نباش و یه وقت یه چی بهش نگی! همش عذاب وجدان گرفتم که شاید فک کرده باشی اون چیزی به من گفته و ازش ناراحت شده باشی!

به هر حال فقط میخواستم بگم اون تقصیری نداشته . و منم به خدا دست خودم نیست خوب دوست دارم دیگه ! نمیتونم!!

چشام کم سو شد از بس گریه کردم ...

سلام

میدونم شاید از من بیزاری ، یا ازم ناراحتی !! ولی من چکارکنم وقتی خودت جوابمو نمیدی؟ وقتی نمیتونم دوریت رو تحمل کنم! به خدا اینا دست خودم نیست که تو بهم میگی حق نداری نگران من باشی!! این یه حسی هست که خدا به من داده و منم اصلا نمیتونم قول بدم که بی خیالش بشم!! درسته اون اس که واسه سلامتیت بود مربوط میشه به قبل ولی حتی اصلا اگه مال دیروز هم بود نیازی به توجیح کردن نداشت که تو به من میگی میخوام کار خودمو توجیح کنم که!! من حتی یه دقیقه که ازت جدا باشم نگرانت میشم و زود دلم تنگ میشه چیکار کنم ؟ من قبلا هم گفتم حالا هم بخوای میگم و در آینده هم خواهم گفت به خدا من نمیتونم تو رو فراموش کنم پس این کارو از من نخواه !!

حالا دیگه اینکه من حالتو بپرسم میشه جفنگ گفتن آره؟ به خدا تو هرچی بهم بگی من ناراحت نمیشم ولی خداییش این حقم نبود! من مگه کی به تو دروغ گفته بودم که حالا اینجور منو سین جیم میکنی؟به خدا کی؟تو بگو کی؟ حالا اشکال نداره ولی حالا فهمیدی که تو زود قضاوت کرده بودی؟حالا فهمیدی که من نه قصدم توجیح کردن بود نه چیز دیگه ای و فقط میخواستم از تو خبر داشته باشم؟ به خدا انقد که دوست دارم دست خودم نیست !!

اصلا میدونی بذار یه چیو بهت بگم: دیدی همه تو متنای عاشقانه و اینا مینویسن "ای کاش تو را ندیده بودم تا عاشقت نمیشدم و ..." ولی من برعکس هیچ وقت ناراحت این نبودم که چرا تو رو دیدم و عاشقت شدم و برعکس حتی همیشه از خدا بابت این چیز سپاسگذار هم بودم!! آره من اینجوری دوستت دارم ...

تو کوچه های بی کسی، نیستی و پرسه میزنم

آی آدمــــا نـــگاه کنید ، غـــریب شــهرتون مـــنم

امشب خیلی خوشحالم چون ...

امشب همه بچه ها رفتن خونه بچه ها ! ولی من نرفتم!!! موندم تا تنها باشم که یه دل سیر گریه کنم! نمیدونی چقد خوشحالم!! امشب دیگه نمیخواد برم زیر پتو غایم بشم گریه کنم! راحت میتونم زار بزنم گریه کنم! هیشکی نیست ببینتم و ازم بپرسه چیه ؟ و تا صب میتونم راحت گریه کنم و ضجه بزنم! نمیخواد اشکام پنهون کنم از کسی !! میتونم به یاد همه دلتنگی هام گریه کنم ! ولی میدونی ای کاش لا اقل این گریه ها سبکم میکرد ولی نمیدونم چرا هر چی گریه میکنم سنگین تر میشم !

خدایا دوست دارم یه عالمه! خدایا شکرت ... واسه خیلی چیزا.. دو تاشو اینجا میگم:

اولیش اینکه امروز لبخندتو دیدم!به خدا نمیدونی چقدر لبخندتو دوست دارم!! به خدا اگه میدونستی چقد دوست دارم...

دوم اینکه امشب این شرایطو واسم جور کرد که راحت گریه کنم (حالا درسته که بچه ها از دستم دلخور میشن که چرا نرفتم ولی هیچی دیگه واسم مهم نیست!!!)

به خدا میبینی چقد بدبخت شدم که از این اتفاقی که امشب افتاده خوشحال میشم؟!!! خدا جونم خودت کمکم کن!!

حتی اگه بمیرمم نمیتونم تو رو فراموش کنم

امروز دیگه نمیدونم این بلاگفا چه مرگش شده!! هرچی مینویسم و ثبت رو میزنم میگه با مشکل روبرو شده است!!! انقد اعصابم خرد که دیگه بعضی  وقتا با خودم میگم چرا باید بیام اینجا بنویسم؟ وقتی حتی معلوم نیست اینجا بیای یا نه!! ولی میدونی؟ نمیتونم ننویسم! آخه من پیش هیشکی که نمیتونم دردامو بگم! فقط اینجا واسم میمونه که میتونم بنویسم شاید یه وقت گذرت به این ورا افتاد و بیای و ببنی که چقد دوست داشتم! ولی شاید اون روز خیلی دیر باشه خیلی دیر ... و دیگه منم نباشم!! 

شاید یک روزی این حرفام منو یاد تو بندازه

بفهمی عاشقت بودم بدون حد و اندازه

ولی امیدوارم اون روز زیاد دیر نباشه و منم هنوز باشم ، منم باشم که بتونم این حرفا رو مستقیم به خودت بگم نه به این صفحه مانیتور، به خدا اصلا دوست داشتنت هیچ حد و مرزی نداره ! آخه چه جوری از من توقع داری بتونم فراموشت کنم؟! وقتی همه وجودم تو هستی ؟حتی اگه بمیرمم مطمئن باش هنوز نمیتونم تو رو فراموش کنم!

به زیر خاکم و هنوز نرفتی از خیال من ...

من که نمیتونم تو رو فراموش کنم

عاطفه تو حتی اگه تا آخر عمرم هم بهم جواب ندی من که نمیتونم فراموشت کنم!! به خدا دارم راست میگم! اصلا محاله بتونم فراموشت کنم! تو حتی یه لحظه هم از تو فکر و خیال من نمیری حالا چه جور توقع داری بتونم کلا از تو زندگیم بیرونت کنم؟! به خدا نمیدونی شبا که میخوابم چه جوریم که !! تند تند از خواب بیدار میشم و گوشیمو چک میکنم! خودمم میدونم تو اس ندادی ها ولی دلم طاقت نمیاره باید حتما نگاه کنم! میدونی عاطفه ای که من میشناسم انقد خوب و مهربونه که خودش اینا رو میفهمه فقط ایکاش به منم میگفت که چرا داره ابن رفتارو باهام میکنه! همش تو خیالم دارم باهات حرف میزنم!خیلی مهربونی!!کمکم میکنی ! واسم دلسوزی میکنی و ...! 

راستش یه دیالوگ تو فیلم جدایی نادر از سیمین بود :

"سیمین:پدرت اصن می فهمه که تو پسرشی؟
نادر :اون نمیدونه من پسرشم!ولی من که میدونم اون پدرمه!"

حالا اینم شده جریان ما !! تو شاید ندونی من چقد دوست دارم واسه همین فکر میکنی من میتونم فراموشت کنم و با این کارات به حساب خودت داری کمکم میکنی که فراموش کنم! ولی من که میدونم چقدر دوست دارم و میدونم نه با این بی محلی ها میتونم فراموشت کنم نه با چیز دیگه ای!!! حتی هرچی این بی محلی ها عشقمو بیشتر هم شاید بکنه ولی کمتر نمیکنه ...

من فقط تو رو میخوام

عاطفه نمیدونم از من ناراحتی یا چیز دیگه ای هست!! فقط خیلی دوست دارم بهم جواب بدی و باهات حرف بزنم! به خدا فقط میخوام حرف بزنم !آخه فقط تو هستی که میتونی آرومم کنی! میتونی بهم زندگی ببخشی ولی اگه باهام اینجور باشی باور کن زیاد دووم نمیارم! به خدا باور کن من که قصد اذیت کردم تو رو که ندارم که فقط خوبی تو رو میخوام ولی به خدا باور کن نمیتونم فراموشت کنم! نمیدونم چه جوری باید بگم تا حرفمو قبول کنی! آخه من نمیدونم چه جور بهت بگم که من فقط تو رو دوست دارم و فقط تو رو میخوام !! اصلا من نمیتونم به تو فکر نکنم همش تو ذهنم تو هستی! به خدا هر وقت بیدارم که دارم به تو فکر میکنم و هر وقت هم خواب هستم که فقط تو رویاهام تو هستی! به خدا خانوم ....... راست گفته بود یه جا نوشته بود حتی اگه الانم بگذره و تو کمکم نکنی تا آخر عمرم افسرده و سرخورده میشم !! واقعا راست نوشته بود ...

من جدی جدی بی تو میمیرم

بچه ها شوخی شوخی گنجشک ها رو سنگ می زنن ولی اونا جدی جدی میمیرن

آدما شوخی شوخی زخم می زنن ولی قلبها جدی جدی می شکنن

 تو شوخی شوخی به من لبخند زدی ولی من جدی جدی عاشقت شدم

 تو شوخی شوخی منو فراموش می کنی ولی من جدی جدی بی تو میمیرم


پ ن: عاطفه امیدوارم دوست نداشته باشی من بمیرم ...

یه پسر بدبخت ...

یه متن دیدم خیلی به حس و حالم میخورد ولی نمیدونم بعضی وقتا فکر میکنم کاش منم این چیزا رو بلد بودم شاید میتونستم یه کاری کنم تا رضایتت رو بگیرم!!!

ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻪ ﺩﺧﺘﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻦ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺏ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﺸﻪ.

ﭘﺴﺮﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﻣﻌﻤﻮﻻ: ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻧﻤﯿﺪﻥ

ﻣﺘﻠﮑﯽ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ ﺧﻮﺷﺸﻮﻥ ﺑﯿﺎﺩ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﻦ ...

ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﻦ ﻇﺮﻑ ﭘﻨﺞ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻣﺦ ﺑﺰﻧﻦ

ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﺧﺘﺮ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺭﺍﻩ ﻧﻤﯿﻔﺘﻦ

ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﺷﻮﻥ ﻧﯿﺴﺖ

ﻭ ﺍﮐﺜﺮﺍ ﭼﻬﺮﻩ ﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﺩﺍﺭن


پ ن : نمیدونم شاید مشکل منم اینه که این کارا رو بلد نبودم وگرنه میتونستم عاطفه رو راضی کنم! این زندگی یه جوری شده که خوب موندن هم تاوان داره!!! اگه شما هم میخواین سرتون کلاه نره اینا رو یاد بگیرید!! منو ببینید عبرت بگیرید!!!

ارزش دوست داشتن

چقدر خوبه آدم یکی رو دوست داشته باشه

نه به خاطر اینکه نیازش رو برطرف کنه

نه به خاطر اینکه کس دیگری رو نداره

نه به خاطر اینکه تنهاست و نه از روی اجبار

بلکه به خاطر اینکه اون شخص

ارزش دوست داشتن رو داره


پ ن : تقدیم به تنها عشق زندگیم عاطفه

انقد دوست دارم که حد و مرزی نداره

به خدا میبینی به چه حالو روزی افتادم؟!! انقدر دلم گرفته که نگو !! ولی هیچ کاری هم نمیتونم کنم! حتی نمیتونم با کسی صحبت کنم! آخه مطمئنم همه بهم میگن دیوونه ای ! هیشکی حرفامو باور نمیکنه! مسخره ام میکنن! پس مجبورم فقط بریزم تو خودم و دم نزنم! ولی آخه مگه آدم چقد ظرفیت داره؟ دیگه حس میکنم این ظرفیت تکمیل شده و دارم میترکم !! به خدا من اگه به تو نرسم میمیرم !! نمیتونم زندگی کنم ! و تا آخر عمرم افسوسشو میخورم ! به خدا تو بگو من چیکار کنم؟ هیچ کار دیگه ای نمیتونم بکنم ! فقط تا آخر عمرم باید بشینم یه گوشه و زل بزنم به یه گوشه و به حال خودم افسوس بخورم! فوق فوقش خیلی مرد باشم طرف سیگار و مواد و ... هم نرم آخرش دیوونه میشم! دیگه مگه ادمای دیوونه چه جورن؟ خوب به همین آدما میگن دیوونه دیگه !! به خدا من اگه تا همین الانش هم این کارا رو نکردم فقط به خاطر تو بوده ! واسه اینکه پیش خودم میگفتم اگه عاطفه پرسید چرا این کارو کردی جوابی دارم یا نه؟ واسه اینکه به تو بگم که نترسی و من مرد شرایط سخت بودمو و همشو تجربه کردم و سربلند بیرون اومدم! ولی اگه قرار باشه تو رو نداشته باشم دیگه با چه انگیزه ای؟ به خدا حتی زندگی کردن هم بی انگیزه نمیشه چه برسه که آدم بخواد موفق باشه!! به خدا بدون تو اصلا بیشتر دوس دارم بمیرم تا زنده باشمو زندگی کنم! ولی اگه تو باشی قول میدم یه جوری زندگی کنیم که همه حسرتشو بخورن!

برام هیچ حسی شبیه تو نیست ...

عاطفه به خدا فقط تو هستی که میتونی کمک کنی من از این شرایط بیرون بیام! فقط تو !! تو پست قبلی هم گفتم شاید واست عجیب باشه یا حتی باورش سخت که مگه میشه یه نفر اینجوری دوست داشته باشه که زندگی بدون تو واسش مث زهر باشه !!ولی به خدا باور کن این اتفاق الان واسه من افتاده! به خدا هیچ جوری آروم نمیشم، هیچ جور نمیتونم خودمو مشغول کنم، هیچ کاری نمیتونم کنم، جز فکر کردن به تو!! نمیدونم واقعا چه جوری میتونم این حرفامو بگم که باور کنی دارم راست میگم!!! آخه میدونی خیلی حرفا رو نمیشه نوشت فقط میشه حسشون کرد !! و راستش من راهی بلد نیستم که بتونم این حس رو بهت ثابت کنم!! به خدا من تو رو حتی از خودم بیشتر دوست دارم، میدونی مثلا فک کن آدم مگه میتونه پدر مادرشو فراموش کنه؟! مگه میتونه خونوادشو فراموش کنه؟! منم همین جورم!! مطمئنم صد سال هم که بگذره محاله بتونم فراموشت کنم و محاله کسی بتونه جای تو رو واسم پر کنه! 


برام هیچ حسی شبیه تو نیست

کنار تو درگیر آرامشم


همین از تمام جهان کافیه

همین که کنارت نفس میکشم


برام هیچ حسی شبیه تو نیست

تو پایان هر جستجوی منی


تماشای تو عین آرامشه

تو زیباترین آرزوی منی


منو از این عذاب رها نمیکنی

کنارمی به من نگاه نمیکنی


تمام قلب تو به من نمیرسه

همین که فکرمی برای من بسه


از این عادت با تو بودن هنوز

ببین لحظه لحظم کنارت خوشه


همین عادت با تو بودن یه روز

اگه بی تو باشم منو میکشه

همه آرزوم خوشبختی تو

سلام گلم ،

به خدا انقد دوست دارم که هیچ وقت دلم نیومده حتی فکرشم بکنم که با یه کارم تو رو ناراحت کنم! خدا شاهده دارم راست میگم! به خدا اصلا نمیخوام یه ذره سختی تو زندگیت بکشی! اصلا نمیخوام ناراحت باشی (نه از دست من نه از دست کس دیگه ای) !! به خدا همش آرزوم خوشبختی تو هست ، من که بد تو رو نمیخوام که!! من مطمئنم که میتونم تو رو خوشبختت کنم، میتونم لااقل تو زندگی تا اونجایی که در توانم هست موجب رنجشت نشم،به خدا همه تلاشمو میکنم! به همون خدا قسم که هیچ جوری از تو ذهنم نمیری! آخه میدونم شاید درکش سخت باشه چیزی که من میگم چون انقد تو این دنیا از این دروغا شنیدیم که ... به قول همون شعر سارینا بودا یادته؟ میگفت :"اين چيزا رو به ديگرون بگي ، بهت مي خندند ، آخه زشتي هم عادت ميشه واسه آدم!!!" حالا واقعا اینکه آدم بخواد باور کنه یه نفر داره راست میگه خیلی سخته!! قبول دارم!! ولی به خدا واسه ثابت کردنش حاظرم هرکاری بکنم(این حرفم شعار نیستا واقعا میگم) فقط دوست دارم حرفمو باور داشته باشی!!به خدا دوست دارم،به خدا دست خودم نیست دوست دارم، به خدا ...


به چشام خوب خیره شو ببین چه پیرن

منو دریاب خوب من دارم می میرم


دیگه حتی نایی نیست برای خوندن

خیلی وقته تو سکوت غم اسیرم

بازگشت به زندگی با جمله "دوستت‌ دارم"!

ایسنا: زن انگليسي كه بر اثر حمله قلبي فوت كرده بود بطور ناگهاني و با جمله «دوستت دارم» همسرش به زندگي بازگشت.

بازگشت به زندگي اين زن در اوج ناباوري خانواده و پزشكانش باعث شگفتي آنان شد.

پزشكان اين بيمار پس از انجام اقدامات پزشكي به خانواده «لورنا» اعلام كردند كه بيمارشان فوت كرده و اكنون با كمك دستگاه زنده است.



بستگان لورنا كه از تلاش‌هاي نيروهاي پزشكي نااميد شده بودند، خود را براي مراسم خاكسپاري او آماده كردند.

همسر لورنا براي وداع آخر به بالاي تخت او مي‌رود جمله دوستت دارم را چندين بار زمزمه مي‌كند.

پسر و سه دختر اين زن، كه هنگام وداع پدرشان بالاي سر او ايستاده بودند، گفتند: با وجود اينكه 45 دقيقه از زمان اعلام فوت مادرمان گذشته بود به يكباره متوجه شديم كه رنگ صورتش تغيير كرد و پلك‌هايش تكان خورد.

پزشكان لورنا با بيان اينكه شرايط او نادر است، پس از به هوش آمدن لورنا آزمايشات و عكس‌برداري‌هاي لازم را انجام داده و اعلام كردند كه وضعيت او روبه بهبود است و آسيبي به مغزش نيز وارد نشده است.

پ ن : عاطفه به خدا عشق یه همچین قدرتی داره پس مطمئن باش اگه با هم باشیم خیلی کارا میتونیم بکنیم

تا همیشه دوستت خواهم داشت

سلام عاطفه

یه خواهش داشتم: عاطفه تو رو خدا جواب بده، بیا با هم حرف بزنیم، به خدا من که قصد محکوم کردن کسی رو ندارم که!!! فقط میخوام حرف بزنیم،فقط همین،اینجوری تو درک شرایط هر دو تامون واسه همدیگه خیلی مفیده! پس خواهش میکنم جواب بده و قبول کن که صحبت کنیم؟ بازم میگم به خدا اصلا بحث این نیست که کی درست میگه کیی غلط! آخه به نظر من هر دو تامون داریم راست میگیم پس جایی واسه محکوم کردن و زیر سوال بردن دیگری نیست! خواهش میکنم جواب بده! به خدا دیشب تا صب همش داشتم به تو فک میکردم و اینکه چرا دیگه جوابمو نمیدی؟! نمیدونم راستش  از دیشب به  بعد یه دلشوره جدید هم بهم اضافه شده که نکنه من حرفی زدم یا کاری کردم که تو ناراحت شدی؟! تو رو خدا بگو که ازم ناراحت نیستی؟ اگه من ناراحتت کرده باشم هیچوقت خودمو نمیبخشم!! در آخر بهت این اطمینانو بدم که به خدا من خوبی تو رو می خوام گلم و مطمئن باش حاظر به انجام کاری نیستم که واسه تو بد باشه! پس بدون هیچ نگرانی جوابمو بده و بیا با هم صحبت کنیم! خواهش میکنم!

با فکرت زنده می مونم ، تا وقتی که نفس دارم

تا وقتی که نبود تو ، یه روز کاری بده دستم

قلب من آروم نمیشه ..

عاطفه جونم، قربونت برم، دارم ذره ذره میسوزم و تموم میشم! به خدا قلبم آتیش گرفته فقط تو میتونی خاموشش کنی!! به خدا من حاظرم هر کاری واسه تو کنم فقط نگو که فراموش کنم که من نمیتونم! اینو خودت هم میدونی!!! چقدر تلاش کردم که این کارو کنم ولی به خدا نمیتونم چرا باور نمیکنی؟! به خدا هر چی تو بگی فقط تو رو خدا کمکم کن ، همش سرم درد میکنه ، کلافه ام ، از همه فراری شدم ، اصلا خودمم نمیدونم چه مرگمه!! فقط میدونم تو میتونی کمکم کنی. به خدا مطمئن باش هر کاری بتونم واسه خوشبختیت میکنم! مطمئن باش من بد تو رو که نمیخوام عزیزم! اگه میدونستم که این عشق نشدنی هست انقد اصرار نمیکردم ولی من مطمئنم که میشه! فقط کافیه با هم باشیم و بخواییم!!

به خدا دیشب انقد گشتم تا اون اس رو تونستم پیدا کنم بهت بدم !! فقط میخواستم یه جوری اگه چیزی تو دلت هست ببخشی! به خدا اصلا ریختم به هم! تو هم که هیچی نمیگی!! نمیدونم ازم ناراحتی یا دلیل دیگه ای داره !! کلا کلافه هستم!!

تو رو خدا لا اقل بگو که از من نارحت نیستی؟ اینجوری همش فک میکنم کاری کردم که باعث ناراحتیت شده! فقط همینو بگو؟ بگو تاراحت که نیستی آره؟

به هر در میزنم تنهام نزاری

حـالا اسمـت مـیاد گـــریم میــگیره

 نمــیدونـی کـه با دلـم چــه کــردی


اگرچه می دونــم دوســم نــداری

به هـر در مـی زنــم تنهــام نــزاری


فقط لطفی کن و حـــرفامو بشنو

شـــاید دیگــه نگی قسمت نبوده
پ ن : عاطفه به خدا هرکاری حاظرم کنم، همه چی رو حاظرم تحمل کنم فقط باور کن بدون تو نمیتونم!!!

میترسم ...

میتــرســـم از غـــصه هــــا دووم نـیارم

 آخه هـیچ نشـــونــــه ای از تـــو نـــدارم



آروم ، آروم دارم از غصـــه مـــی میــرم

تو بگـو نشــونه تـــو از کــی بگـــیرم ؟؟؟


پ ن :عاطفه به خدا بدجور دارم عذاب میکشم و فقط تو هستی که میتونی کمکم کنی ...

آنجا که عشق فرمان میدهد

آن جا که عشق فرمان می دهد،

محال سر تسلیم فرود می آورد.

"ولتر"


پ ن : عاطفه به خدا این حرفا حقیقت داره ! مطمئن باش از هر مشکلی میتونیم بگذریم! به شرطی که با هم باشیم .

راه حل منطقی

سلام عاطفه خوبی؟

ببین این همه هی نگو مصطفی که منطق نداره و از این حرفا! بیا اینم دلیل منطقی ببین حالا درست میگم یا نه؟ فقط خواهشا هی نگو "نه " چون اون که تو همش میگی نه غیر منطقی هست نه حرفای من!!!

همینجوری که تا حالا هم( طبق گفته خودت!!) هر کاری کردی من بیخیال بشم نشدم!!و حتی خودمم خیلی تلاش کردم ولی نتونستم!!(2 سال اول که بهت نگفتم!! و همچنین اگه یادت باشه چند بار دیگه هم گفتم که من میخوام فراموش کنم و تلاش کردم ولی نتونستم!!!) پس اینکه تو هی جواب اس نمیدی و کلا جوابی نمیدی در واقع بدترین کاره!!چون به جای حل مشکل همش میخوای از مشکل فرار کنی و دنبال حل اون نیستی! ولی واقعا تا کی دوتامون میخوایم فرار کنیم؟آخرش که چی؟ خودمونم میدونیم که اینجوری قضیه حل نمیشه!! و این راهش نیست!!

خوب من میگم که ما (چه تو ، چه من) همه راهها رو که بتونه منو بیخیال کنه رو رفتیم ولی جوابی نگرفتیم !!(طبق گفته های بالا) پس بیا یه جور دیگه این مشکلو حل کنیم! تنها راه این مشکل این نیست که فقط من تو رو فراموش کنم که درسته؟ من میگم که حالا باید تلاش کنیم تا خونواده تو راضی کنیم!!(خوب اینم یه راه هست که میتونه مشکلو حل کنه دیگه!!)شاید با این راه تونستیم به نتیجه برسیم!(که مطمئنم میرسیم)

فقط خواهشم اینه که باز نگی که نه نمیشه و فلان و ... !! آخه ما راه اول رو (فراموشی) امتحان کردیم و تلاش کردیم ولی نشد!! این راه رو هم باید امتحان کنیم!تو همین جور بدون تلاش و هیچ کاری از اول میگی نه نمیشه!!!آخه این که نمیشه!!!

اگه تو هم راه سومی به ذهنت میرسه بگو؟

من نمیفهمم کجای حرفای من غیر منطقی هست که تو همش به من اینجوری میگی!!!!!!

پ ن : اینا رو گفتم واسه اینکه بگم من غیر منطقی نیستم وگرنه قصدم این نبود که یه وقت بخوام به تو چیزی بگما !!! امیدوارم ناراحت نشده باشی! منم حالم این روزا زیاد دست خودم نیست اگه یه چی میگم ازم ناراحت نشو


خدا کاری بکن این بار ،خدای مهربون من

زبونم بند اومد ای وای ،کجا رفت هم زبون من


خدا کاری بکن مردم ،خدا اونم دلش تنگه

اگه میگه مهم نیستم ،با حسش داره می جنگه


خدا کاری بکن اون رفت، ازت می خوام که برگرده

این بار قدرش رو می دونم ،اگر چه اون ولم کرده

خدا بگو که برگرده .................


خدا کاری بکن زود باش ،خدا اون دیگه تنها نیست

خدا بهش بگو مردم ،چرا عین خیالش نیست


خدای مهربون من ،دلت میاد که تنها شم

بره عشقم تک و تنها ،تا کی دلواپسش باشم


بگو دیگه غرورش مرد ،می خواد پیش تو برگرده

بگو سختی این روزا اونو از راه به در کرده


خجالت می کشم از اون، بگو چیزی نگه اونم

خدا پا درمیونی کن، شاید از من خوشش اومد

دل عاشق واسه همیشه بازنده اس ...

عاطفه چرا آخه اس جواب نمیدی؟!! من که گفتم اگه جواب بدی قول میدم زیاد اس ندم !! خواهش میکنم جواب بده ! تو رو خدا جواب بده! به خدا وقتی هرکار میکنم که یه چی بگی و فقط ساکت میمونی و هیچی نمیگی دلم میخواد بمیرم ! آخه چرا این کارو باهام میکنی؟ مگه من چیکار کردم که حالا این حقمه که همش داغون و داغون تر بشم؟ ! به خدا منم آدمم آخه چرا باهام این کارو یکنی؟ خوشت میاد یکی با خودت این کارو کنه؟ مگه من چه کار اشتباهی کردم که تقاصش اینه آخه ؟ تو رو خدا این جور باهام نکن! قسمت میدم به خدا این جور باهام تا نکن! به خدا دارم نابود میشم !! تعجب میکنم تو چه قد راحت داری از این مسئله میگذری؟ آخه چرا؟ واست مهم نیس چه بلایی سر من میاد؟ تو رو خدا کمکم کن


دوست دارم ولی چرا نمی تونم ثابت کنم

لالایی می خونم ولی نمی تونم خوابت کنم


دوست داشتن منو چرا نمی تونی باور کنی

آتیش این عشق و شاید دوست داری خاکستر کنی


شاید می خوای این همه عشق بمونه تو دل خودم

دلت می خواد دیگه بهت نگم که عاشقت شدم


کاش توی چشمام می دیدی..کاشکی اینو می فهمیدی

بگو چطور ثابت کنم که تو بهم نفس می دی