زمان هیچ چیز را حل نمی کند .....

نهال کوچک خواستنت درختی تنومند شده...

اشتباه می کردی زمان هیچ چیز را حل نمی کند .....



پ ن : گاه شمار جدایی : روز چهارصد و شست و دوم

کاش فقط خواب نبود

دیشب  خوابتو دیدم ! میدونی فقط یه آرزو دارم ! کاش اون فقط یه خواب نبود !!

نمیدونم چمه ولی انگار هنوز امید دارم که یه روز تو برمیگردی !! شاید آثار دیوونه شدن باشه!که بعد از دوسال که تو ولم کردی و رفتی و به قول خودت ازدواج کردی ولی من هنوز باورم نمیشه !!!!

نامردی که شاخ و دم نداره ...

بعضیا خیلی نامردن ،

به راحتی میگن چیزی بین ما نبوده!


پ ن : جالبیش اینجاست که خودشون هم فکر میکنن هیچ مسئولیتی در قبال دیگران ندارن!!!! و حتی میان نظر میزارن که "منم نگران شدم"!!! نمیدونم چی بگم والا ... فقط مطمئن باش یه روز میفهمی که مسئولیتی داشتی یا نه! به قول خودت اینور هم نشد مطمئنم اون ور میشه ...

هیچ کس تورو به اندازه من دوس نداشت....

بـه مَـن قـول بده

در تـمـآمِ سال هایے کـه باقے مانـده

تــ ـآ ابـَد .....

مـُواظبـ خـودت باشے

دیگـر نـیستـم که یاد آورے ات کنم....

پ ن : گاه شمار جدایی : روز پنجاه و هفتم

پ ن 2: دارم میرم مسافرت تا چند روز نیستم که آپ کنم ...

پ ن 3 : مخاطب خاص: اینم ماه رمضون که دیگه تموم شد و هرچی دعا کردم که نگذره اثر نداشت!!!! احتمالا تو همین مدت که من هم میرم مسافرت عاطفه عقد کنه ... این پست هم به همین خاطر گذاشتم!! تو رو به خدا از هرکی که این مطلبو میخونه میخوام واسم دعا کنه که ... خدایا خودت شاهد باش که چیکار با دلم داره میکنه ...

پ ن 4 : مخاطب خاص: بالاخره یه روز میرسه که میفهمی هیچ کس تورو به اندازه من دوس نداشت....

فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی . . .

چه حرف بی ربطیست که

مرد گریه نمی کند !!!!

گاهی آنقدر بغض داری

که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی . . .


پ ن : گاه شمار جدایی : روز پنجاه و چهارم

میرم و میمیرم آسوده میشم از عشق ...

سلام خوبی؟

راستش با خودم عهد بسته بودم تا جایی که میشه اینجا پست های مخاطب خاص نذارم و فقط متن و شعر و اینجور چیزا بذارم ولی حقیقتا دیگه طاقت نیاوردم این یکی رو اینجا نگم!!!

راستش اگه یادت باشه پارسال همین موقع ها بود (شب های قدر) که بهت گفتم واسه این شبا از خدا فقط یه خواسته دارم و اونم اینه که تا سال دیگه همین موقع (یعنی امسال) یا تو رو بهم بده یا منو بکشه چون من بدون تو نمیتونم زندگی کنم!!! و راستش همه هم میگن دعا تو این شبا اجابت میشه!!! حالا که من تو رو بهم نداد پس از اونجایی که دعام برآورده میشه (چون خدا رو به حق همین شبا قسم  دادم) پس احتمالا دیگه زیاد زنده نمیمونم !!! راستی یادته تو خردادی بود که گفتم یکی از رفیقای دبیرستان تصادف کرده و فوت شده؟ حالا پریشب هم یکی دیگه از بچه های دانشگاه همین اتفاق واسش افتاده و فوت شده (اسمش بهنام بود و بچه های 872 رشته خودمون بود! فک کنم میشناسیش) حالا فک کنم سومیش هم نوبت منه!تازه جالب تر اینجاست که اتفاقا بلافاصله بعد ماه رمضون داریم میریم مسافرت!!(پس شرایطش هم واسه تصادف کردن و مردنم تو این نزدیکیها که یک سال میگذره هم مهیا هم هست!!!)نمیدونی چه حسی داره وقتی آدم خودش میدونه که چند روز دیگه بیشتر زنده نیست ...

امیدوارم اونجا بهتر از اینجا باشه ...


پ ن : گاه شمار جدایی : روز پنجاهم

داستان عشق ...

به کسی نخواهم گفت

با من چه کردی ...

نمی خواهم عشق

برای آدمها کابوس شود...


پ ن : گاه شمار جدایی : روز چهل و هشتم

یه اتفاق خوب ...

 دِلــَم یک اتِّفاق می خـواهـَد !

یکـــ تـلفن نا آشنا

با بـی مـِـ ـیلی تـمام جواب دَهَم

و صـِـــــــــــدای....


پ ن : گاه شمار جدایی : روز چهل و هفتم

پ ن 2: دیشب اولین شب قدر بود و فقط همین اتفاق رو از خدا خواستم ، درست مثل پارسال ... ولی فکر کنم دیگه فقط یه معجزه میتونه دعامو برآورده کنه ...

پ ن 3 : راستی شب رویایی دیشب در المپیک رو هم به همه تبریک میگم ، مخصوصا نقره احسان حدادی که واقعا قد طلا ارزش داشت. هم از این لحاظ که اولین مدال بود تو این رشته و هم اینکه با تلاش و بدون مربی (متاسفانه!!!!) تونست این کارو کنه. فقط ایکاش حق عبدولی رو نخورده بودن!!! نمیدونم چطور میتونن انقد ساده حق کسی رو که 4 سال برای همچین روزی تلاش کرده رو ضایع کنن و به خودشون هم ببالن ...

بی معرفت ...

دلم برات تنگ شده بی معرفت

تو نیستی و گریه شده یه عادت


دلم برات تنگ شده خیلی زیاد

دلم بجز تو هیچکسو نمیخواد


اینقدر گریه کردم این شبا رو

قسم دادم خدا رو به خدا رو


چه غصه ها که از غم تو خوردم

عطر تو رو خونه به خونه بردم


من به تو دل دادم و دل سپردم

نبودی که ببینی غصه خوردم


دلم برات تنگ شده خیلی زیاد

نبودی و ندیدی بی تو مردم


پ ن  : گاه شمار جدایی : روز بیست و سوم

پ ن  2: هنوز عسلویه هستم و چقدر هوا گرمه ...

چشم من میگه که رفتی اما قلبم میگه هستی ...

چشم من میگه که رفتی

اما قلبم میگه هستی ...


پ ن  : گاه شمار جدایی : روز بیست و یکم

برای یکی زندگی کن ، و عاشق یکی باش

برای یکی زندگی کن ، و عاشق یکی باش
اما مطمئن باش که اون یک نفر، یک نفره
************************************
تو کتاب خوندم سیگار بده، دیگه نکشیدم.
تو کتاب خوندم مشروب بده، دیگه نخوردم.
تو کتاب خوندم دروغ بده، دیگه نگفتم.
تو کتاب خوندم عشق بده،
دیگه کتاب نخوندم ...
**********************************

بچه ها شوخی شوخی به گنجشکها سنگ می زنند
 ولی گنجشکها جدی جدی میمیرند،
آدم ها شوخی شوخی به هم زخم میزنند
 ولی قلب ها جدی جدی می شکنند،
تو یه روزی شوخی شوخی بهم لبخند زدی
 ولی من جدی جدی عاشقت شدم
 حالا یه روزی شوخی شوخی تنهام میزاری
ولی من جدی جدی بی تو میمیرم
********************************************
هیچ کس لیاقت اشکهای تو را ندارد
و کسی که چنین ارزشی دارد
باعث اشک ریختن تو نمیشود


ارسالی از کامیار دادگر

پ ن  : دست مامانم بعد عکسبرداری گفتن که شکسته ...

پ ن 2 : گاه شمار جدایی : روز پانزدهم

عروسی یا عزا ...

سلام خوبی؟ ولی من اصلا خوب نیستم ...

چند روز اصلا وقت نکردم بلاگ بیام چون عروسی خواهرم بود . ولی اونجا هم زیاد خوب نبود چون همش واسم زجرآور بود (حالا دقیقا فهمیدم منظور امیر از اون حرفش که گفته بود من نمیام چون واسم زجرآوره رو میفهمم) مامانم هم که مچ دستش شکسته !! و کلا انگار این انرژی منفی ها خوب داره دخلمو میاره دمت گرم ...

پ ن : شرمنده از بچه ها که متن فرستاده بودید ولی درج نشده، قول میدم تو اولین فرصت بزارمشون

پ ن  : گاه شمار جدایی : روز پانزدهم

تو با من چه کرده ای که از یادم نمی‌روی؟

تو با من چه کرده ای که از یادم نمی‌روی؟!


پ ن  : گاه شمار جدایی : روز دوازدهم

اثبات عشق

حوایِ خوبم ، چیدن یک سیب که هیچ !!!

من پشت ردت ، تو دل آتیش می رم ...


پ ن  : به خدا واسه اثبات عشقم حاظرم حتی از آتیش هم بگذرم ...

پ ن  2: گاه شمار جدایی : روز یازدهم

پ ن 3 : به خدا یه حالی شدم این روزا که حتی یه لحظه کوتاه هم که بخوابم فقط خواب تو رو میبینم!! فک کنم تا دق نکنم حالم بهتر نمیشه و فقط روز به روز داغون تر میشم ....

دعا واسه کنکور

سلام

امروز اگه اشتباه نکنم داداش عاطفه (داود) کنکور داره!! از همه میخوام واسش دعا کنن ایشالله خوب کنکور بده ...


پ ن : میبینی هیچی یادم نمیره!!!

پ ن 2: دیشب هم خوابتو دیدم! انقد دوس داشتم که فقط بشینم و نگات کنم که دلم نمیخواست اصلا بیدار شم!!!

پ ن 3 : گاه شمار جدایی : روز هفتم

تنها پناه زندگی ...

آدمـــا دو بـــار میمیــــرن :

یــكــــی وقتـــــی اجـــل میــــاد ســــراغـــشـــون

دوم وقــتــی كــــه تنـــهـــا تكیــــه گــــاهشــــون ؛

پشــتــشــــون رو خــالــــی میكنـــــه .. .


پ ن : امیدوارم یادت نرفته باشه که میگفتی به کسی که تنها پناهش هستی چرا اینجوری میکنی؟!! حالا که خودت داری همین کارو واسه من میکنی!!!!

پ ن 2 : گاه شمار جدایی : روز دوم

پ ن 3 : دیکته میکنم به خودم این روزها رو تا هیچ وقت فراموشم نشه ...

جا پای رفتن تو ...

سیاهی زیر چشمانم را دوست دارم!


زیرا جای پای رفتن توست!!!


پ ن : خیالت راحت تا آخر عمرم جای داغی که گذاشتی تو دلم امنه !! امنه امن !! هیچی نمیتونه از تو دلم پاکش کنه ...


داستان ( طناب ) Rope The

سلام خوبی؟ عیدت مبارک!

شاید این داستان زیاد ربطی نداشته باشه و عاشقانه نباشه  ولی به این خاطر گذاشتم که بهت بگم عاطفه مطمئن باش اگه قبول کنی به خدا توکل کنی همه چی حل میشه و نیازی به ترس بیجا نیست حتی اگه به ظاهر و با اطلاعات ما کار کاملا اشتباه باشه ولی ممکنه واقعیت چیزی غیر از اونی باشه که ما می بینیم!!



داستان را در دلتان با صدای بلند و با توجه بخوانید. مطمئنا تا سال ها آن را در خاطر خواهید داشت.
داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملاٌ تاریک شد.
به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه وستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند .پ کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد..
سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد. داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده است.
حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود. در آن لحظات سنگین سکوت، چارهای نداشت جز اینکه فریاد بزند:
“خدایا کمکم کن”. ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی ؟ - نجاتم بده.
- واقعاٌ فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم.
- البته تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی.
- پس آن طناب دور کمرت را ببر
برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند.
روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت!!
و شما؟ شما تا چه حد به طناب زندگی خود چسبیده اید؟ آیا تا به حال شده که طناب را رها کرده باشید؟
هیچگاه به پیامهایی که از جانب خدا برایتان فرستاده میشود
هیچگاه نگویید که خداوند فراموشتان کرده یا رهایتان کرده است.
هیچگاه تصور نکنید که او از شما مراقبت نمیکند و به یاد داشته باشید خدا همواره مراقب شماست.

سیگار فروشی


پ ن : تنها جایی که داشتم و می تونستم حرفامو بنویسم اینجا بود ...

به خدا حتی اگه یه عمر هم بگذره نمیتونم یه لحظه ، حتی فقط یه لحظه هم فراموشت کنم .

خنده با لب های من غریبه ...

سلام خوبی؟

 دیشب بچه ها واسم تولد گرفته بودن و کیک و کادو خریده بودن!! دستشون درد نکنه! واقعا زحمت کشیده بودن!! ولی هیجی نمیتونه دیگه منو خوشحال کنه!هیچی!!!! فقط تو هستی که میتونی شادم کنی و خنده رو لبام بیاری . به خدا دیگه حتی نمیتونم از ته دلم شاد باشم هر اتفاق خوبی هم که واسم بیوفته!!! انگار محکوم شدم به اینکه تا آخر عمرم اینجور عذاب بکشم ...

جدا موندن از کسی که دوستش داری فرقی با مردن نداره

پس عمری که بی تو میگذرد مرگیست به نام زندگی ...

ناشناس ...

سلام خوبی؟

دیشب آخرای شب (من خواب بودم) یکی اس داده بود و تولدمو تبریک گفته بود!! من شمارشو نداشتم صب ازش پرسیدم که کی هستی؟ جوابمو نداد فقط گفت امیدوارم که اولین نفری باشم که بهت تبریک گفته باشم!!! همش پیش خودم دعا دعا میکردم که خداکنه تو باشی ... نمیدونی چقد از خدا التماس کردم که خدایا این عاطفه باشه!!! ولی نبودی ... آخرم نفهمیدم کی بود چون بهم نگفت!! البته باز دمش گرم و دستش دردنکنه که به یادم بود ولی دوس داشتم که تو بودی !!! و هیچی نمیتونست انقد خوشحالم کنه که تو بهم تبریک بگی ...

قسم به عشقمون ، به لب رسیده جون

اصلا امروز انگاری قرار نیست حال من بهتر بشه و لحظه به لحظه واسم مث جهنمه !!!! اینم مث پست قبلی ها حرفای دلمو میگه :


نرفته یاد تو هنوزم از سرم

نمی تونم من از تو ساده بگذرم


گلم تا آخرم ، با چشمای ترم

گذشتی از من و نکردی باورم


می شد که یک کمی، می شد که یک دمی

می شد که لحظه ای، بگی یه کمی و یک دمی به فکرمی


بیا و اون نگات، بیا و خنده هات ، سکوت و بشکن و

بگو منم دوستت دارم و می مونم باهات


نرو بمون تویی تموم باورم

نگاه تو شده امید آخرم


قسم به عشقمون ، به لب رسیده جون

نرو باهام بمون ، نکن چشام و خون

قلعه سنگین تنهایی ...

سلام خوبی؟

به خدا نمیدونی چقد دارم عذاب میکشم!!حالا مثلا امروز روز تولدمه!!!! به خدا من فقط جرمم اینه که دوست دارم و نمیتونم مث بقیه بگم این نشد یکی دیگه و فراموشت کنم!!!!! به خدا نمیدونی چی داره به روزم میاد! همه درد و مرضی هم دارم میگیرم! اون از دردهای قفسه سینه و اینا ، ایتم که حالا شروع شده گردنم ،، حالا بعدیش هم خدا میدونه چیه که انتظارمو میکشه ... به خدا نمیدونی چقد سخته که انقد همه جات درد بگیره که حتی به کارهای عادی خودت هم نرسی!!! بخوای بیای نت هم همین که دو دقیقه نشستی دیگه از درد عاجز بشی و همینم نتونی بیای ...

اینم یه شعر قشنگه که دیروز استاد گیتارم واسه تمرین جدید بهم داد، خیلی ازش خوشم اومد!!  وقتی شعرو شنیدم خیلی به دلم نشست!! میذارمش دوست داشتی بخون :


آه اگر، روزی نگاه تو

مونس چشمان من باشد

قلعه سنگین تنهایی 

چهاردیوارش زهم پاشد


آه اگر، دستان خوب تو

حامی دستان من باشد

قلعه سنگین تنهایی 

چهاردیوارش زهم پاشد


قلعه تنهایی ما را

دیو ، در بندان خود کرده

خون چکد از ناخن ،این دیوار

جان به لبهای من آورده


آه اگر ، روزی صدای تو

گوشه ی آواز من باشد

قلعه سنگین تنهایی 

چهاردیوارش زهم پاشد


آه اگر ، دیروز برگردد

لحظه ای امروز من باشد

قلعه سنگین تنهایی 

چهاردیوارش زهم پاشد

تولدم شد بی وفا ، از تو نیومد خبری ....

سلام خوبی؟

فردا تولدم هست!! مطمئنم که یادته!!! منم هر لحظه مطمئنم که لااقل یه تبریک خشک و خالی هم که شده بهم بگی ... نمیدونی چقد دوست دارم تو بهم تبریک بگی!!! به خدا حتی اگه همه دنیا هم بهم تبریک بگن و واسم کادو بگیرن من خوشحال نمیشم ولی اگه تو فقط یه تبریک کوچولو هم بگی خیلی خوشحالم میکنه... یادته تولد تو بود سر جریان اینکه واست هدیه گرفته بودم باهام قهر کردی؟ فقط واسه اینکه من میخواستم خوشحالت کنم! جرمم این بود که خوشحالی تو رو میخواستم!!! نمیفهمم واقعا چرا انقد عذابم میدی!!!حالا هم هنوز اون هدیه ای رو که واست خریدم دارم و با هر بار نگاه کردن بهش داغش رو دلم تازه میشه!!! یادته همین حرفو بهت زده بودم؟ بهت گفته بودم که اگه ازم نگیری تا ابد داغش رو دلم میمونه؟حالا دیدی حرفم راست بود؟ حالا هم اینو بهت میگم که اگه با من نباشی تا اخر عمرم عذاب میکشم و هیچ تمومی هم نداره!!!! به خدا باور کن من فقط خوشبختی تو رو میخوام ، همین .! به خدا هیشکی نه قد من دوست داره و نه میتونه دوست داشته باشه!! تو رو به خدا قسمت میدم با زندگی یه آدم اینجوری بازی نکن!خودت که داری با چشمات میبینی چی به سرم اومده هنوزم باور نمیکنی؟!! من که میگم اصلا برو استخاره کن ؟

اینم آهنگی که شده همدم من تو روز تولدم !!! به جای اینکه شادترین روز زندگیم باشه ، شده تلخترین روزم.! البته بدون تو همه روزهام همین جوره ...

تکست آهنگ و لینک دانلود مستقیم :


تولدت مبارک،چه حرف خنده داری

چه فایده داره وقتی ،تو گل برام نیاری


عجب شبیه امشب ،داره می سوزه چشمام

دورم شلوغه اما ، انگاری خیلی تنهام


واسه چی زنده باشم ، جشن چیو بگیرم

من امشبو نمی خوام ، دلم می خواد بمیرم


تولدم مبارک نیست ، دلم گرفته،غمگینم

هوای خونه دلگیره ، تو رو اینجا نمیبینم


تولدم مبارک نیست ، شکسته قلب داغونم

تو نیستی و من از دوریت ، خودم رو مرده می دونم


هیچکی خبر نداره ، چقدر هواتو کردم

چقدر می خوام تو باشی دورت بگردم


هیچکی خبر نداره ، دارم به زور می خندم

نمی دونم چرا من ، چشمامو هی می بندم


چشمامو من می بندم ، تا منتظر بشینم

شاید تو این سیاهی ، بازم تو رو ببینم



دانلود آهنگ تولد امین حبیبی (همایون)


چطوز میتونی حالمو ببینی و بی تفاوت باشی ؟!!!

سلام خوبی؟

به خدا دیگه طاقت ندارم ، نمی تونم ... آخه یه روز ، دو روز ... یه ماه ، دو ماه ... یه سال ، دو سال .... تو واقعا هنوز فکر میکنی من فراموشت میکنم؟!!! به خدا دیگه نمی تونم !!! آخه تا کی میخوای عذابم بدی؟؟ به خدا چه جور میتونی انقد سنگدل باشی؟ چه طور میتونی خودت وضع و حالمو ببینی و انقد بی تفاوت باشی ؟ به خدا من که نمی فهمم تو چطور میتونی انقد بی تفاوت باشی ... یه ذره، فقط یه ذره به فکر حال منم باش ! حالا که تازه هنوز جدا نشدیم وضعم اینه خدا میدونه بعدش چی میشه دیگه!!! به خدا من دیگه نمیتونم تحمل کنم!! دارم میمیرم!! اینا هم که شواهدش هست دیگه! دردهای قفسه سینه، حالا هم که گردن ... به خدا تو خودت داری حالمو میبینی !!! واقعا به نظرت هنوزم میگی من فراموش میکنم؟ به خدا اون روز تو شهر بودم همینجوری گفتم بذار خودمو وزن کنم، دیدم شده بودم 55کیلو!!! (قبلا حدود 75 بودم!!) 20 کیلو تو این دو ماه وزن کم کردم!!!!! به خدا دارم میمیرم دیگه کمکم کن ...

دیگه هیچ چیزی تو رو از خاطرم نمی بره ...

سلام خوبی؟

انقد حواس پرت شدم که هیچی یادم نمیمونه!!! موقع ثبت نام ارشد یادته باید فرم مربوط به معدل رو پر میکردیم و میدادیم تایید کنن و اینا ؟ من هنوز پرش نکردم!!!!!!! حالا باید برم هنر ببینم جریانش چیه؟ باید چیکار کنم؟! به خدا اصلا انگار حواسم به هیچی نیست!!

تو این چند روز تعطیلی هم که واسه من انگار فقط باید عذاب میکشیدم!! نمیدونم چی شد همون روز اول تعطیلی نشسته بودم یهو گردنم درد گرفت و اصلا نمیتونستم تکون بخورم!! حتی دستامم نمیتونستم تکون بدم!! هر کارم کردم خوب نشد!! از داروخونه شل کننده عضلات گرفتم و مالیدم ! قرص خوردم! هر کار کردم خوب نشد!! هنوزم کامل خوب نشده و یه کم درد داره! و بعضی موقع هام یهو مهره های گردنم میسوزه!! نمیدونم علتش چیه!!! تو اینترنت اینا سرچ کردم این جوری که فهمیدم میگن مل استرس و اضطراب و دلهره و تشویش و این چیزاست ...

حواس پرتی ...

سلام خوبی؟

تازه امروز فهمیدم چه بلایی سرم اومده!!!! پروژه که یادته ترم قبل برداشته بودم و هیچ کارشم نکردم و تمدید کردم واسه این ترم؟ حالا این ترم هم هیچ کارشو نکردم که!! اصلا حواسم به کلی پرت شده!خواسم به هیچی نیس!!!!!! فقط همون اول یه بار رفتم پهلوش که بهم گفت تا خرداد باید تحویل بدی و چون ترم قبل هم تمدید کردی دیگه نمیشه کاریش کرد!!! حالا هم که خرداده!  و منم که هیچ کاری نکردم!!!  نمیدونم چی باید تحویل بدم!! چه جوری تو این مدت کم میتونم پروژه کارشناسی رو آماده کنم و ارائه بدم ؟! خدا رحم کنه نمیدونم چی میشه ...

راستی امروز روز مرد هم هست!! نمیدونی چقد دوست داشتم تو بهم تبریک میگفتی ...

میخوامت ...

سلام خوبی؟

امروز دیگه کلاس ها هم تموم میشه و خیلی ها میخوان واسه فرجه ها برن خونه!! تو چی میری خونه یا اینجا میمونی؟ ولی من که نمیرم!! البته نه واسه اینکه بشینم درس بخونم نه! چون اولا مطمئنم که نمیخونم و دوما همچین زیاد نیازی هم نیست که بخونم!! ولی دلیلم که نمیرم خونه اینه که دوست ندارم مامانم منو این شکلی ببینه !!! نمیخوام غصه دارش بکنم !!!

خدا چرا روزای شادی نمیاد ؟!!

سلام خوبی؟

میدونی راستش از وقتی خبر فوت رفیقمو شنیدم خیلی بهش فکر میکنم!! آخه خیلی با هم خاطره داشتیم!!! بیشترین چیزی که اذیتم میکنه اینه که همش پیش خودم فکر میکنم الان پدر و مادرش چی میکشن؟؟ چقد دارن غصه میخورن!!! خدا صبرشون بده چون خیلی سخته ...

و با خودم فکر میکنم اگه منم یه بلایی سرم بیاد چی میشه؟ چقد اونا غصه میخورن؟! خیلی دلم میسوزه ...

مسئولیت در عشق و اطمینان ...

سلام خوبی؟

راستش میدونی آره حرف تو درسته!! و من عاشقت شدم پس تو هیچ مسئولیتی در قبال من نداری ولی بدون من علاوه بر اینکه عاشقت شدم بهت اطمینان هم دارم !! پس تو نه به خاطر عشق من بلکه به خاطر اعتمادی که بهت دارم مسئول هستی ...

اگه کسي عاشقت شد؛

تو هيچ مسئوليتي در قبالش نداري؛

مگر اينکه تو هم عاشقش بشي  ...

اما اگه يکي بهت اطمينان کرد؛

تو در مقابلش مسئولي؛

حتي اگه بهش اطمينان نداشته باشي ...!