آخر این "تو"کار مرا تمام میکند...!!!

گاهی تو...

گاهی یاد تو...

گاهی هم غم تو...

آخر این "تو"کار مرا تمام میکند...!!!

*****************************
آدم برفی نبودم

که به پایت یک شبه آب شوم !

من مو به مو <سفید> شدم !....

*********************
چه تقدیر بدیست !

من اینجا بی تو می سازم

و تو، آنجا با او می سازی...!!!

********************
بگذار سکوت قانون زندگی من باشد...

وقتی که واژه ها درد مرا نمیفهمند......

*************************
راننده تاکسی اسکناس رو گرفت و پرسید:یه نفری؟

مکث کردم و گفتم:خیلی وقته....!!!

**********************************
زخمی بر پهلویم هست...

روزگار نمک میپاشد...

و من پیچ و تاب میخورم...

و همه گمان میکنند که من میرقصم....

*************************
مثل کشیدن کبریت در باد,دیدنت دشوار است...

من که به معجزه عشق ایمان دارم...

میکشم آخرین دانه کبریت را در باد...

هرچه بادا بااااد....!!!

**************
شب را دوست دارم....!

چرا که در تاریکی,چهره ها مشخص نیست

و هر لحظه این امید در درونم ریشه میزند

که آمده ای ولی من ندیده ام....!!!

ارسالی از رویال

پ ن : گاه شمار جدایی : روز چهل و نهم

دیدن آسمانی که شاید تو دقایقی پیش به آن نگاه کرده ای ...

متن های ارسالی از سیما :


سر به هوا نیستــــم

امــــا ...

همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم

حال عجیبـــی ست

دیدن ِ همان آسمان که...

شاید "تو" ...

دقایقی پیش

به آن نگاه کـــرده ای



گاه دلتنگ میشوم دلتنگ تراز همه دلتنگیها

گوشه ای مینشینم وحسرت هارامیشمارم

باختن هاراوصدای شکستن هارا

نمیدانم من کدام امید را ناامیدکرده ام ؟!

کدام خواهش را نشنیدم ؟!

وبه کدام دلتنگی خندیدم ؟!

که این چنین ...

دلتنگم ...

نمیدانم !!!!



ســکـوتـــــم رو دوسـتـــــ دارم ،

چـــــون در آن گـلـه ای نـیـسـتــــ

گـاهـی سـکـوتـــــ دلــی را مـی شـکـنـد

گـاهـی دلـی را بـدسـتـــــ مـی آورد

گـاهـی از دل تـنـگـی حـکـایـت مـی کـنـد

گـاهـی بـغـض در گـلـو خـفـتـه اسـتـــــــ

گـاهـی حــــرفــــ در راه مـانــــــده اسـتـــــ

گـاهـی اوقـاتـــــ سـکوتــــــ سـخـن بـی کـلام اسـتـــــ

و گـاهـی سـکـوت گـریـه بـی صـدای دل یـکــ عـاشـق اسـت



سکوت ،

نفرین بلندیست که خدا میداند،

و گریه ،

صدای شکستن مردی که تکه تکه میریزد .



گـــاهــی پُــــر میشــی

از خَستگــی

اشکـــ بـــالا میـــاری ...

تـــا دوبـــاره فَضـــای کـــافــی داشتــه بـــاشــی !

بـــــــرای پـُــــر شــدنــ ....

نتَــــرس حـــال مـــن نیـــز چنیـــن استـــ!



ایـن روزهــــآ زیادے ــــــآکــِـتـــــ شــُــدهـ اَمـــــ ،

نمــے دآنــَــمـــ چــِــرآ حــَـــرفـــــ هــــآیـــَــمـ بـــِــه جـــــآے گــَـــلـــــو

اَز چـــشــــمـــ هـــــآیـــَـمــــ بــــیـــــرون مـے آیــَنــــد....

فــَــریـــــآد مـے شـَـــوَنـــد !!



میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد



لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان

که از قلبم بر قلم و کاغذ میچکد

لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پر شیار...

لمس کن لحظه هایم را...

تویی که میدانی من چگونه عاشقت هستم

لمس کن این با تو نبودن ها را..



جدا که شدیم

هر دو به یک احساس رسیدیم

تو به "فراغــــــت"

من به "فراقــــت"

یک حرف تفاوت که مهم نیست . . . .