جای پایش روی دل جا مانده بود ...

گفتمش دل می خری ؟
پرسید : چند ؟

گفتمش دل مال تو
تنها بخند

خنده ای کرد و دل ز دستانم ربود
تا به خود باز آمدم او رفته بود

دل ز دستش روی خاک افتاده بود
جای پایش روی دل جا مانده بود
...


ارسالی از لاله تقی لو

میخواهى بروى؟

میخواهى بروى؟

بهانه میخواهى؟

بگذار من بهانه را دستت دهم...

برو و هر كس پرسيد بگو:

لجوج بود... هميشه سرسختانه عاشق بود.

بگو فرياد میكرد... همه جا فرياد میكرد فقط مرا میخواهد.

بگو دروغ میگفت... میگفت هرگز ناراحتم نكردى.

بگو درگير بود... هميشه درگير افسون نگاهم بود.

بگو او نخواست... نخواست كسى جز من در دلش خانه كند.

اينهمه بهانه برايت آوردم...

حالا اگر میخواهى

برو...

به سلامت.


ارسالی از behtar_nashnac_mano