این پست قبلا نیز ثبت شده بود و به خاطر ارسال توسط Tatiyana Lady تاریخ ارسال پست اصلاح شد که مجددا در صفحه اول قرار بگیره!!

شعر ارسالی بسیار زیبا از royal


آخرین شب گرم رفتن دیدمش ، لحظه های واپسین دیدار بود

او به رفتن بود و من در اضطراب ، دیده‌ام گریان، دلم بیمار بود


گفتمش: از گریه لبریزم مرو! گفت: جانا! ناگزیرم، ناگزیر

گفتم: او را ، لحظه‌ای دیگر بمان ! گفت: می‌خواهم، ولی دیر است دیر!


در نگاهش خیره ماندم، بی امید ، سر نهادم غمزده بر دوش او

بوسه‌های گریه آلودم نشست ، بر رخ و برلاله‌های گوش او


ناگهان آهی کشید و گفت: وای! زندگی زیباست گاهی، گاه زشت

گریه را بس کن، مرا آتش نزن ! ناگزیرم از قبول سر نوشت


شعله زد در من، چو دیدم موج اشک ، برق زد در مستی چشمان او

اشک بی طاقت در آن هنگامه ریخت ، قطره قطره از سر مژگان او


از سخن ماندیم و با رمز نگاه ، گفت: می دانم جدایی زود بود

با نگاه آخرینش بین ما ! های های گریه بدرود بود......